محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

در ساحل زندگی

دخترم امروز را به خاطرت بسپار!

نازگلم  ،زهرای نازنینم  فرشته کوچک اسمان امیدم چند وقتی  دلم از چیزی گرفته بود .موضوعی که ارامش و صبر و قرارمو  بازی میداد. این اواخر مدام زمزمه میکردم( حسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم) خدای مهربونم بازم بهم لبخند زد و سبک شدم ،رها شدم مثل یه قاصدک.   زهرای نازنینم        همیشه سعی کن لبخند بر لبانت,عشق در قلبت, لطف در نگاهت, محبت در چهره ات, بخشش در رفتارت وحق در زبانت جاری باشد و بس.  با طلوع هر صبح فکر کن تازه به دنیا آمدی و مهربان باش و دوست بدار، شاید فردایی نباشد.  زندگی شوق رسیدن به همان فردایست که نخواهد آمد تو نه در دیرو...
27 آذر 1390

محمد امین و سربلندی

سلام هستی مادر یکشنبه تاریخ امتحان این ترم زبانت بود خیلی استرس داشتی و همش میگفتی اگه بیست نشم چی مامان من همش یادم رفته خلاصه اینقدر رو مخ ما راه رفتی تا منم عصبانی گفتم اگه بیست نشی سرتو از بدنت جدا میکنم بابا اومد و با کلی اه وناله و التماس دعا برای نمره بیست رفتین برای امتحان . بابا میگه این اخلاق محمد امین مثل خودته که واسه هر کاری اینقدر استرس داره خلاصه نیم ساعت بعد از رفتنتون بابا زنگ زد و گفت امین صد( ٢٠ )گرفته محمد امین عزیزم از اینکه با موفقیت هات دلگرممون میکنی ممنونم واین تلاشت برای بهترین شدن برای من و بابا به دنیایی ارزش داره   محمد امین +جایزه(نقل قول از خودش)   &...
23 آذر 1390

تاسوعا و عاشورا +چند روز تعطیلی

سلام امید جانم چند روزه که تعطیلی واز صبح تا شب پیش همیم مثل تابستون شبا که میخوای بخوابی ازم میپرسی ماماااااان فردا هم تعطیلم با وجود اینکه شبا به امید اینکه صبح خونه ای دیر میخوابی ولی صبح زود زود بیداری. اون روزایی که میرفتی مدرسه بچه ها صبحا یه نیم ساعتی میخوابیدن ولی این روزا که خونه ای فقط در حال شیطنتین.تازه خندم میگیره میگی :نمیدونم چرا امیر علی خسته نمیشه از بس راه میره ،یکی بایدهمینو از خودت سوال کنه که اصلا خستگی نا پذیرید. برای فردا صبح هم برنامه چیدی بری باغ اقای شهاب تا اردکاتو ببینی،موقع خوابیدن گفتی مامااااااااااان لفطا"صبح با ما قهر نکن از دست منم عصبانی نشو میخوام با بابام برم اردکامو ببینم از حالا غصه شن...
18 آذر 1390

خدا نزدیک است

کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند  ولی کودک نشنید........... پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن و آذرخش در آسمان غرید  ولی کودک متوجه نشد کودک فریاد زد :خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید     کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم، پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود ازآنجا دور شد.......... ...
14 آذر 1390

شهید شیر خواره علی اصغر

   سلام محمد امین خوبم امروز یه روز فراموش نشدنی بود تو کارنامه اعمالت.رفتی و تو مراسم بزرگداشت کوچکترین شهید کربلا حضرت علی اصغر( ع )شرکت کردی. هرسال از tvمراسمو میدیدیم اما امسال اولین سالی بود که حضورا در مجلس شرکت کردیم. صبح زود بچه ها رو سپردیم به دست بابا و دو تایی رفتیم همایش . انقدر شلوغ شده بود که نیمی از جمعیت با بچه هاشون تو سرما مونده بودن بیرون . بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا بریم داخل مهدیه.همه جمعیت از گرما سرخ شده بودن و صدای همهمه اصلا فرصت نمیداد  صدای مداح رو بشنویم  تا در ورودی باز میشد یه لشکر مامان نی نی به بغل میری...
12 آذر 1390

قافله عشق

السلام علیک یا أباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین وعلى علی بن الحسین وعلى أولاد الحسین وعلى أصحاب الحسین                 ...
7 آذر 1390

روز خانواده

روز خانواده به خانواده عزیز خودم و خانواده ساکنین اهالی  وبلاگستان مبارک  لحظه ها را می گذرانیم تا به خوشبختی برسیم  غافل از اینکه همان لحظه ها خوشبختی اند.     ...
1 آذر 1390
1